نمی خواهم آیه یاس و نا امیدی بخوانم ولی در این روزهای هجوم قیمت دلار، سکه، موبایل، خودرو، مسکن و … هر کسی در آماج فکر و خیالهای ناشی از این اتفاقات زندگی واقعی قرار گرفته است.
فرقی هم ندارد از چه طبقهای باشد، درست است فشار بر طبقه کم درآمد جامعه بیشتر است ولی این دغدغهها و درگیریهای ذهنی همه ما را محصور کرده است، از فقیر تا غنی، هر کس به گونهای، مثلا:
یک کارگر روزمزد ساده، ذهنش درگیر فراهم کردن 3 میلیون ودیعه بیشتری است که صاحبخانه ازش خواسته.
یک کارمند معمولی، هر روز یکبار مرور میکند که پارسال با حقوق 1 ماه میتوانستم 2 سکه بخرم، امسال کفاف 1 سکه هم نمیدهد.
یک شخص با وضع مالی خوب، در فکر این است که برای هزینه تحصیل فرزندم در اروپا پارسال 80 میلیون فرستادم امسال باید 180 میلیون بفرستم.
یک مرفه پولدار هم نگرانست که با این محدودیتها و تحریمها آخرین مدل فلان ماشین را از کجا بخرد؟
و در ته ذهن همه ما کسی مدام تکرار میکند:
اگر پارسال با قرض، وام، نزول، چک یا هر بدبختی… 3 میلیون(کارگر ساده)/ 30 میلیون(کارمند)/ 300 میلیون(وضع خوب)/ 3 میلیارد(مرفه)/ 30 میلیارد (خیلی مرفه) دلار یا سکه خریده بودیم الان هم قرضمون رو پس داده بودیم، هم همون اندازه شاید هم بیشتر پول در حسابمون داشتیم.
این دم دستیترین مثالی بود که زدم والا اگر خدای نکرده بیکاری، بیماری، بدبیاری و … هم در زندگیمان داشته باشیم، حجم ناراحتی و درگیریمان چند برابر خواهد بود، جان کلام این است که “همه ما به لحاظ فکری و ذهنی درگیریم”.
هر روز کوهی از انواع و اقسام افکار و ناافکار راه گم کرده در میان شیارهای مغزمان میچرخند و هیچ راه خروجی هم برایشان پیدا نمی شود و انگار ما هم پذیرفتهایم برای بیرون رفتن آنها از ما هیچ کمکی ساخته نیست.
همه این حرفهای ناخوشایند را نوشتم تا به این پرسش برسم:
آیا در این وضعیت نابسامان حواسمان به فرزندان و کودکانمان هست؟ آیا این فرشتگان زندگی را اصلا میبینیم؟
آنها هیچ نقشی در این ناملایمات زندگی ندارند، حق آنها سلامتی (روحی و جسمی)، کودکی، شادی، امید به فردا و آینده است.
سعی کنیم تمام خستگیها و درگیریهای زندگیمان را پشت در بگذاریم، بعد وارد خانه شویم و یک ذره از سنگینی بار ناملایمت زندگیمان را حتی برای لحظه ای به سوی آنها سوق ندهیم. آنها معصوم، بی گناه و بیتقصیرند. این وظیفه ما در قبال آنهاست.
روبرتو بنینی (کارگردان و بازیگر ایتالیایی) در سال 1997 فیلمی به اسم “زندگی زیباست”(Life is Beautiful) ساخته است، داستان آن در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق می افتد، زمانی که یهودیان از شهرها به اردوگاههای مرگ نازیها منتقل میشوند.
“گوئیدو” پدر خانواده، برای اینکه پسر 5 ساله اش روحیهی خود را نبازد و وحشت نکند، همه ی آن اتفاقات و رویدادهای ناگوار اردوگاه کشتار جمعی را برای بچه اش به شکل بازی و ساختگی جلوه میدهد و به او میگوید ما در یک بازی پیچیده هستیم که بر اساس کارهایی که انجام می دهیم امتیاز می گیریم و هر کس که به 1000 امتیاز برسد یک تانک به او جایزه میدهند.
با طنازی و رندی تمام تلاشش را میکند تا ماهیت زشت و خشونت جنگ را برای بچهاش با یک بازی بچگانه تبدیل کند، سعی میکند پسرش را خوشحال نگه دارد تا او در همان دنیای زیبای کودکانهاش بماند، برای انجام این کار به هر فداکاری و ترفندی دست می زند و موفق هم میشود.
2 خواهش دارم اول اینکه ما هم مثل گوئیدو باشیم و سعی کنیم دنیای فرزندانمان را به مشکلات و ناگواریهای دنیای واقعی گره نزنیم و کودکی آنها را برایشان حفظ کنیم، به آنها فرصت زندگی شاد و پرنشاط دهیم. (یقین دارم که بدون پول هم ممکن است)
در این دنیای پر از دعوت به چالش های گوناگون، از چالش مانکن تا چالش سطل پر از یخ، چالش عکس با مادر، عکس بچگی، عکس بدون آرایش، چالش رقص مارمولک سبز، معرفی کتاب و … هر کس در درون، خودش را به چالش “گوئیدو” در قبال فرزندان و کودکان این سرزمین دعوت کند.
اگر بچه، نوه یا نتیجهای داریم، خواهرزاده یا برادرزادهای؛ یا اگر کودک دوست، آشنا، همسایه یا خیر کودکی غریبه در خیابان دیدیم؛ لطفا همان چند لحظهای که در کنار آنها هستیم – به هر نحوی که میتوانیم – سعی کنیم انرژی و حال خوب به آنها ببخشیم( گوئیدو باشیم).
خواهش دومم اینست که لطفا فیلم “زندگی زیباست” را ببینید.(خودم هم یکبار دیگر ببینم) شرایط ما هر چقدر هم بد باشد به اندازه شرایط گوئیدو و پسرش سخت نیست.
✍️ کاوه معینفر